رادينرادين، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

رد پای کودکی رادین

نخود هر آش

رادینی این روزها اگه مامان بخواد جارو کنه بدو میایی سیم جارو برقی رو در میاری میزنی به برق. اگه بخوام زمین رو بخار شور کنم (بیار شور) کنم تو باید تو مخزنش اب بریزی تازه ،دورتادور قالی ها رو هم جمع میکنی تا مامان بخارشور کنه هر چی میگم نمیخواد، تمیزه داد میزنی نه مامان بیار شور کن ! بیار شور کن!!   اگه بخوام زیر مبلا رو جارو کنم بدو می پری روی مبل و بازی در میاری اگه بخواهیم کانال تلویزیون  رو عوض کنیم فورا درخواست کارتون موشه (تام وجری) رو میکنی و اینقدر تکرار میکنی که من و بابایی از خیر کانال عوض کردن میگذریم  حتی نمیزاری بابایی به حساب و کتاباش رسیدگی کنه  سریعا خودکا...
29 بهمن 1390

ماجرای استاد عولاسانی و لودر

 رادینی یه شب که خوابت نمی برد و مامانی رو حسابی کلافه کرده بودی ،بابایی فداکاری کرد و گفت  :من و رادین امشب دو تایی با هم میخوابیم ،میخوام براش تعریف کنم که با استاد خراسانی  و رضاو...چطوری رفتیم کوه. بابایی گفت و گفت و گفت.... بعد از تو پرسید: رادین بابایی با استاد خراسانی کجا رفتن؟ چکار کردن؟ تو هم سریع گفتی: استاد عولاسانی با لودر رفت رودخونه خاک برد بالا... بابایی: خالی بند کی رفت رودخونه؟ کی سوار لودر شد؟من اصلا اسم لودر اوردم؟ از کجا لودر اوردی ؟ رادین: بیل برد بالا ... خاک ریخت ...استاد عولاسانی... . . .   از اون شب استاد عولاسانی هر روز با لودر میره رودخونه و ب...
27 بهمن 1390

اسباب بازی جدید

تازگی ها تا جارو برقی رو روشن میکنم بدو بدو میری از دراور اتاق مامانی بورس پیچ رو برمیداری و میایی پشت جارو برقی میشینی(اونجایی که  باد گرم جارو بیرون میاد) وشروع میکنی به شونه کردن موهات!! هر چی میگم رادین این باد کثیفه،بوی خاک میده به گوشت نمیره که نمیره و کار خودت رومیکنی چند روز قبل هم که جارو رو روشن کردم دیدم که صداش عوض شده و قدرت مَکش نداره  تمام لوله هاشو بررسی کردم چیزی ندیدم    یه لحظه چشم خورد به یه تیکه کاغذ که از پشت جارو برقی اومده بیرون    در سوراخ رو باز کردم دیدم تو وروجک یه دفتر یادداشت رو ورق ورق کردی و توی سوراخی رو که باید هوای جارو برقی خارج شه با اون کاغذ ها پر کردی !!!!بیچاره جارو ب...
27 بهمن 1390

رادین میترسه!!!

رادین جون تازه گیها ترسو شدی و دیگه تو اتاقت تنهایی نمیری و میگی صدا میاد . ماجرا از اون شبی شروع شد که یه هو از خواب پریدی و به در اتاقت نگاه کردی و گفتی اقا از اتاق بابا اومد به رادین نگاه کرد رادین ترسید و پریدی تو بغل من وتا صبح از من جدا نشدی. صبح که بیدار شدی دیگه تو اتاقت تنها نرفتی و موقع خواب همش میگی رادین از اقا میترسه !! نمیدونم چه خوابی دیدی که اینقدر ترسیدی !؟ چند شب پیش هم باز از خواب پریدی وگفتی مو چسبیده به بالش رادین!! ونشستی تو بغل من و به هیچ وجه حاضر نبودی دوباره بخوابی به بدبختی راضیت کردم بریم تو اتاق بابایی و تو تخت کنار بابایی بخوابی کم کم دارم نگرانت میشم امیدوارم هر چه زودتر این ترس لع...
12 بهمن 1390
1